صفحه ای از دفتر خاطرات شالفروشان بخش 6

نویسنده: مهدی شالفروشان

کارشناس ساختمان ، صنعت ، بازاریابی بین الملل و مشاور کسب و کار و کارآفرینی

درود
چندی قبل که گذرم به بازار افتاد هوس کردم که از ابتدای بازار تا انتهای آن را رصد کنم و حال و هوای این روزای بازار را از نزدیک ببینم ….
اکثر کاسبها ناراضی از وضع اقتصادی موجود و کسادی بازار ، عده ای نای حرف زدن با خودشان را هم نداشتند مثل اینکه با روزگار قهرند
بعضی هم مثل تاکسیها که دنبال دربستیند به اکثر مشتریها جواب سربالا میدادند و منتظر مشتری V.I.P خودشان بودند و قریب به اتفاق در جلوی دکانشان بیتوته و روی چهارپایه کوچکی جلوس کرده بودند و مردم را نظاره و سرشماری میکردند و بعضی هم تسبیح به دست در حین چشم چرانی زیر لب لااله الا الله را لقلقه زبانشان ….
والبته تعداد محدودی هم بودند که هنوز میشد بهشون گفت “بازاری اصیل ” ….
گفتم بازاری اصیل و یاد دهه پنجاه افتادم ، وقتی صبح پا توی بازار میذاشتی میدیدی هر کاسبی که به درب مغازه اش میرسید اول با همسایه اش حال واحوال میکرد و با ” بسم ا…” قفلهای مغازه اش را باز و با لفظ “خدایا به امید تو “کرکره را بالا میکشید و وارد مغازه میشد و میرفت پشت میزی که در انتهای مغازه گذاشته بود تا چشمش به ناموس مردم نیفتد ، مینشست و تا ظهر سرش توی کتاب و قران بود و کاری به رفت وآمد مردم نداشت و وقتی مشتری خانمی میامد چشماشو به زمین میدوخت و بدون وارد شدن به حاشیه ها آهسته پاسخش میداد و…….
و آخر وقت هم حتی بدون ی ریال کاسبی ” خدا را شکر ” میگفت و با حسن خلق بر میگشت به منزلگاهش…..
قطعا” این افراد به کار و خدایشان ایمان داشته اند که چنین صبور وبردبار بوده اند

نتیجه گیری :
رزق و روزیتان را فقط از خداوند بخواهید و سرتان توی کسب و کار خودتان باشد و همواره شکرگذار بوده و به لطف و بخشندگی بی پایان خداوند امیدوار

About The Author

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *